کوهی می کشم ازدرد ودریایی به نشان ارامش.این دو کنار هم چه منظره ی تماشایی ای شده اند روی بوم زندگی ام.
سدچشمانش درحال شکستن وفروریختن است.اشکش راباگوشه ی چادر مشکی اش می گیرد وزیر لب زمزمه می کند:"این استخونام مال من نبود" آرام آرام وخمیده خمیده به سوی کوچه های دلتنگی باز می گردد. اما چه شکسته شده مادر شهید مفقود الاثر.
یاری دستان سرد غریبه ای به نام "بترس "را نمی خواهم. در انتظار دستان بر مهر انسان هایی هستم از جنس فریاد های "نیما" ادمهایی به مهربانی شعر "سهراب" به سخاوت"دهقان فداکار" وبه باکی "حسنک"کتاب های شیرین دبستانم..... .
گاهی تماشای افتاب می شود بهانه ای برای یاد کردن از کسی گاهی تماشای یک نفر می شود بهانه ای برای زندگی خدا کند بهانه ها زیادتر شود.
من منتظر عادی ترین روال عادی زندگی ام هستم .می دانی؟روزهای غیرعادی طعم فلفل هایی رامی دهد که تنها در نگاه اول گمان میکنی شیرین است .بعد تلخی اش گلویت رامی فشارد می رنجاندت وسخت است ناگهانی جا بخوری و گمان هایت به بد گمانی منجر شود.
بایدزن باشی باید مطلقه باشی تا بفهمی حرفهای خاله زنکی یعنی چه .باید مرد باشی باید بیکارباشی باید صاحبخانه جوابت کرده باشد تابفهمی شرمندگی جلوی زن وبچه یعنی چه .باید دختر باشی باید تنها باشی باید بعداز تاریک شدن هوا باعجله در یک خیابان خلوت به سمت خانه بروی تا بفهمی ترس یعنی چه .باید بسر باشی باید بیکار باشی باید سربازی نرفته باشی باید یک مدرک دانشگاهی برای خاک خوردن داشته باشی بایداه در بساط نداشته باشی تا بفهمی موانع ازدواج یعنی چه..... باید وباید وباید .....باید بفهمی که از درک درد دیگران عاجزی.؟؟
به هر تابوت خالی که رسیدی
ادامه مطلب....
چه انتظار عجیبی
توبین منتظران هم عزیز من چه غریبی
ادامه در ادامه مطلب ....
تعداد صفحات : 4