سلام دوستان

این روزها و شب ها و نصفه شب ها حتی! درگیر همکاری با برنامه ای تلویزیونی هستم که در مرحله ی پیش تولید است. احتمال اینکه به عنوان مجری هم در این برنامه حاضر باشم هست. خبرهای دقیق تر در این مورد رو بعد از قوی تر شدن بعضی احتمالات عرض می کنم. 

ادامه ی حضورم در هشت بهشت به دلایلی که مهمترینش همین مورد بالاست در هاله ای از ابهام قرار دارد.(بچه ها من هر وقت میگم هاله ای از ابهام احساس باسوادی شدید می کنم نمی دونم چرا!)

امشب، یعنی پنج شنبه شب که گویا موضوع برنامه ی رادیو هفت سیبیل است، احتمالا من را هم می تونید ببینید. درقسمتی کوتاه البته.من این برنامه را خیلی دوست دارم.

کافه سپید در آخرین قسمت هاشه، اما همچنان برپاست.دوشنبه ها(البته معمولا!!)

بابا رو ببوسید

زنده باد!

داغه!

سلام به شما

الان که ساعت حدود یه ربع به هفت شبه و دوشنبه است، من حدود نیم ساعتی هست که به اصفهان رسیدم و دارم شبکه دو رو نگاه می کنم. احتمالا بعد از این برنامه که درباره ی کنکوره و یه آقایی توشه که خیلی باحال حرف می زنه کافه سپید پخش میشه. فعلا دارم- احتمالا -مثل شما روش های از پا در آوردن کنکور رو از این آقاهه می آموزم! کافه سپید امشب درباره ی سینماست. و من امشب مجری برنامه ی هشت بهشت سیمای اصفهان خواهم بود.

بابا رو ببوسین

زنده باد!

سلام

من الان اصفهانم. امشب و فعلا فردا شب اینجام.

موضوع این هفته ی کافه رو اشتباه گفتم. ابن سینا نیست. یکی دیگه است. هفته بعدم ابن سینا نیست یه چیز دیگه است. اگه نگم بهتره وگرنه باور کنید من مرض خاصی ندارم!

بابا رو بوبوس:)

زنده باد!

دوستان عزیز سلام

خوشحالم که بعد از مدتی از این طریق موفق به هم صحبتی دوباره با شما میشم. دو سه روزی است که در اصفهان هستم.بنا بود که سفری یک روزه باشه ولی خب امروز سه روزه میشه! به لطف و درخواست دوستانم در برنامه ی هشت بهشت علاوه بر دوشنبه شب، که قرار معمول ما برای اجرای این برنامه توسط من بود، شب بعد یعنی دیشب هم به عنوان مجری در این برنامه بودم و امشب هم به همین ترتیب خواهد بود.

در دو سه روز گذشته به طرز غیر منتظره ای با پیشنهادات کاری زیادی در تلویزیون مواجه شدم که علیرغم تمایل باطنی مجبور به رد تعدادی از اون ها هستم.امیدوارم در نهایت خیر باشه و از همه شما التماس دعا دارم. متقابلا امکانش هست که حداقل با یکی از این برنامه ها کار کنم که در صورت ایجاد این همکاری به شما اطلاع میدم.گفتم شاید باید بگم!

کافه سپیدی رو که گذشت بسیار دوست داشتم و گویا تعداد زیادی از شما و دیگر بینندگانش با من هم نظرید.خوشحالم. والبته برخی هم همچنان با کافه سپید ارتباط برقرار نمی کنن که از این بابت متاسفم. موضوع هفته بعد کافه سپید ابن سینا خواهد بود.شاید پیش از دوشنبه و قرارمون در کافه باز هم از طریق شبکه اصفهان خدمت برسم.از محبت مخاطبین این شبکه وعوامل برنامه ی هشت بهشت خیلی ممنونم.

از همه دوستان گلم که به هر طریقی مهرشون رو به برادرشون ارزانی میکنن بسیار سپاسگزارم.چه مدیران وبلاگ ها و چه دوستان به همان اندازه عزیز دیگه.

خواهشی دارم. اگر گذاشتن نظر خصوصی رو واجب می دونید لطفا خودتون تیکشو بزنید.آدمیزاده و هزار اشتباه!تو رو خدا اینقدر منو نفرستین فلان پست صفحه بهمان که یه چیزی رو پاک کنم یا کارای عجیب غریب دیگه!باشه؟ٱفرین؛)

دیروز یه کفش خریدم یه لنگه ش کوچیکه! گویا پای چپ من به طرز مسخره ای بزرگتر از پای راستمه! خوشحالم که در مورد چشمام و همین طور دستام با همچین واقعیتی روبرو نشدم.ناراحتم که چرا این همه سال گذشته و من تازه متوجه تا به تا بودن پاهام شدم و نگرانم که اگه کلیه هامم همینجوری باشن چی؟! احتمالا کوچیکه رو اهدا میکنم!حالا چیکار کنم؟! بدیهی است که در پاسخ به این سوال میشه خیلی بامزه بود یا لااقل احساسشو کرد!راحت باشید:))

یه خواهش دیگه از اون دسته از دوستانی که با وجود سن وسال کمشون اونقدر سرد و گرم چشیده روزگار شدن که مدام برای من واحتمالا دیگران ابراز نگرانی می کنن و هفته ای چندبار با کامنت های سرشار از فعل امری ونهیی!من رو مورد نصیحت های احتمالادلسوزانه قرار میدن:

اگر ممکنه عمومی بفرمایید نظراتتون رو.من مشکلی با افشای هیچ یک از احتمالاتی که باعث نگرانی هاتون شده ندارم. نگرانی هایی که اگر به حسن نیت شما شک داشتم براحتی میتونیتم توهین یا افترا به حسابشون بیارم. بابا!به قرآن محمد من وقتی میخوام یه بچه پنج ساله رو که هنوز دست وچپ و راستشم بلد نیست نصیحت کنم دلم میلرزه.چه طور این امر و نهی ها رو می نویسید؟روا خجالت بکش از... روا بیدار شو...روا آدم خوب نیست که... روا به عنوان یه پسر مسلمون اینجوری که من میگم باش...روا جمعش کن....روا پخشش کن...روا داری ناامیدم میکنی...روا کم کم داری حرفایی که اونشب زدمو!!!! فراموش میکنی...و...چطور دلتون میاد که اینطوری به نظر بیاید؟صادقانه بگم، تو این دنیا تعداد آدمایی که صلاحیت نصیحت کردن دیگران رو دارن از تعداد آدمایی که میان اینجا و اختصاصی منو نصیحت میکنندکمتره!من فرق پیشنهاد و اظهارنظر دوستانه یا حتی غیر دوستانه رو با اینها میدونم و از وجود همین فرق دلگیرم.خلاصه که بی ادبی نکرده باشم که نکردم.کردم؟!

سعی میکنم در پست های آینده گوشه هایی از این کامنتهای البته کم شمار رو بدون ذکر نام براتون بذارم.بد نیست،دور همی کله مونو میکوبیم به دیوار!!(البته اعتراف میکنم که ازکودکی در تشخیص جهت های چپ و راست مشکل داشتم ولی بازم دلیل نمیشه!میشه؟)

بزودی برمی گردم؛)؛)

باباها رو ببوسین

زنده باد!


فعلا فقط همین

دوستان همیشگی!

سلام

در نظرات پست قبلی مباحث زیادی رو مطرح کردید. در مورد یکی از اون مباحث که تعداد زیادی از شما بهش پرداختید این بهترین پاسخیه که من سراغ دارم:

 

جبران خلیل جبران-پیامبر-در باره ی دهش(بخشندگی)

 

آنگاه مرد توانگری گفت
-با ما از دهش سخن بگو.
و او پاسخ داد:
-هنگامی که از مال خود چیزی می دهید چندان چیزی نمی دهید.
اگر از جان چیزی بدهید آنگاه به راستی می دهید.
زیرا که مال مگر چیست به جز آنچه از برای فردای مبادا نگاه می دارید؟
و مگر فردا را چه ارمغان است از برای سگ دوراندیشی که استخوان را در زیر ریگ بی نشان بیابان دفن می کند و خود به دنبال قافله ی زائران شهر مقدس می رود!
و مگر ترس از نیاز همان نیاز نیست؟
آیا ترس از تشنگی هنگامی که چاه پر از آب است چیزی جز تشنگی سیراب ناشدنی ست؟

هستند کسانی که از بسیاری که دارند اندکی می دهند آن هم برای نام و این خواهش پنهان بخشش آنها را آلوده می کند.
و هستند که اندکی دارند و همه را می بخشند.
این کسان به زندگی و برکت زندگی باور دارند و دست شان هرگز تهی نمی شود.
هستند کسانی که با شادی می بخشند و پاداش آنها همان شادی ست.
و هستند کسانی که با درد می بخشند و آن درد تعمید آنهاست.
و هستند کسانی که می بخشند و از دهش دردی نمی کشند حتی شادی هم نمی خواهند و نظری به ثواب هم ندارند
این ها چنان می بخشند که در آن دره ی دوردست بته ی مورد عطر خود را در فضا می پراکند.
با دست این کسان است که خداوند سخن می گوید و از پس چشم این کسان است که او به زمین لبخند می زند.

دهش در برابر خواهش نیکوست اما دهش بی خواهش و از روی دانش نیکوتر است
و برای گشاده دستان شادی جست و جوی کسی که بستاند از شادی دهش بیشتر است.
و آیا چیزی هست که بتوانی دادنش را دریغ کنی؟
هر آنچه داری روزی داده خواهد شد
پس هم امروز بده تا فصل دهش از آن تو باشد نه از آن میراث خوارانت

تو بارها می گویی "خواهم داد اما به آن که سزاوار باشد"
درختان باغ تو چنین نمی گویند و گله های چراگاه تو نیز
هم.
این ها می دهند تا زندگی کنند زیرا ندادن همان است و مردن همان.
بی گمان آن کسی که سزاوار دریافت روزها و شب های خود باشد سزاوار دریافت دهش تو نیز هست.
و آن کسی که سزاوار نوشیدن از دریای زندگی بوده باشد سزاوار است که جام خود را از جوی باریک تو پر کند.
و کدام سزایی است بزرگ تر از ان سزایی که در شهامت و اطمینان گرفتن یا نه در بخشش گرفتن هست؟
مگر تو کیستی که مردمان باید گریبان خویش را باز و غرور خود را بی پرده کنند تا تو ارزش آنها را برهنه و غرورشان را بی شرم ببینی؟
نخست کاری کن که خود سزاوار دادن و دارای دست دهش باشید.
زیرا که به راستی زندگی ست که به زندگی می دهد و تو که خود را دهنده می پنداری شاهدی بیش نیستی.

و شما ای گیرندگان و ای شما که همه گیرنده اید منت مکشید مبادا باری برگردن خود و برگردن دهنده بگذارید.
همراه دهنده بر بال های دهش او پرواز کنید
زیرا که نگران دین خود شدن نیست مگر شک کردن در گشاده دستی دهنده که او را زمین دریادل مادر است و خدای بزرگ پدر.

 

باباهاروببوسین

زنده باد...

توليد بر كافه سپيد!!

سلام

اين روزا از بس  زنده يا توليدى بودن كافه سپيد مورد بحث واقع شده كلمه ى توليدى تو ذهن من هم معنى مرده شده!يعنى نيست كه برنامه قبلا زنده بوده و حالا نيست و طبيعتا چيزى كه زنده نيست مرده است،پس كافه سپيد لابد مرحومه! لذا تمامى اين عبارات مي تونن معنى داشته باشن: توليدى بًُدم زنده شدم/گريه بُدم خنده شدم...پول رو رو توليدى بذاري زنده ميشه!...توليد بر منافقين و صدام!...ايران خودرو امسال به مرده هاى خود افزود!...توليد شدم از سرما!...من توليدى شما زنده!...كارتون عروس توليدات به كارگردانى تيم برتون!...توليد پايان كبوتر نيست!...ايران در مرگ گندم به خودكفايى رسيد!...داداشم مرگ پوشاك داره تو بازار!...متاسفم،ديگه توليد شده،خدا رحمتش كنه...يه خورده غذا بخور لاغر توليدى!...فلانى هزارتا كشته توليدى داره...و...

اينا رو همين جورى محض دورهمى گفتم كه اينور اونور نشينيد بگيد اين رفيق ما افسرده است، توليدى شور اخلاقشو ببره؛))

واما از محبت هاى شما در چند روز گذشته هيجان زده و سپاسگزارم. الهى من توليد بشم براى مهربونى دلاتون:) تلاش هاى من براى پخش زنده كافه سپيد تاكنون بى نتيجه بوده، شرمسارم و اميدوار. شايدم زد و قبل از حل مناقشه كافه! با يه برنامه ديگه خدمت رسيدم.البته شايدم نع.

امشب در كافه سپيد با هنرمند بزرگى هستيم كه خدا رو شكر زنده است: تا حالا هركى از شما گفته از هنرتون گفته، از جادوى سرپنجه ها...

امشب راهى اصفهانم، براى اجراى برنامه هشت بهشت.فردا برمى گردم.

راستى! كافه ى ما زنده است. توليدى آن است كه نامش به نكويى نبرند.نظرتون؟

توليدى مباد!

ببوس بابا رو

سلام

خبر کوتاه است: برنامه ی "کافه سپید بصورت تولیدی پخش می شود."

تصمیمی که هرچند من نگرفتم ولی به نظرم منطقی است. اما گویا با هم هم نظر نیستیم. و افزایش کیفیت قسمت های مختلف برنامه به اندازه ی کلمه ی "زنده" به چشم تان نمی آید. جواب من به درخواست شما فقط یک کلمه است: چشم. تمام تلاشم را می کنم که برنامه به حالت قبل برگردد. یا حتی بهتر از قبل. این وظیفه  من است، همان طور که این کافه مال شماست. من تا جایی که بتونم سعی می کنم. شما هم اگر کافه را متعلق به خودتون می دونید سازمان رو مطلع کنید.

 

صد و شصت دو

و روابط عمومی شبکه دو که الان شماره شو یادم نیست. J

 

این متن  کامل تر یلاتو اول برنامه ی "کافه سپید"ه. در مورد "امیرکبیر".

 

 تاریخ پر از آدمای کوچیک و بزرگه، پر از آدمای خوب، آدمای بد.

اون آدمایی که بدن یا بد شدن که خب هیچی! تکلیف شون روشنه!

اما اونایی که خوبن ، هر کدوم یه جوری خوبن، حتی تا یه حدی خوبن.

بعضیا خوبن چون دنیا باهاشون خوبه، مثل گل های سرخ تو قلب باغچه، وسط اردیبهشت

همیشه شعر بارون و دست باغبون و عشق خورشید همراشونه ، اونا خوبن چون نمی تونن بد باشن.

بعضیا هم خوبی از خودشونه،چتر زیر تگرگن، وقتایی که هستن آغوش محبتشون روبرومون بازه، مراقبمونن، با بدی دنیا بد نمیشن. اونا خوبن چون نمیخوان بد باشن.

بعضیا هستن اما که خوب براشون کمه، حتی کلمه برای توصیف شون کمه.

درخت تبر خورده ان. تنشون زخمی ه اما هنوز میوه شون برجا و سایه شون برپاست. نیلوفر مردابن. دنیا هرچی لجنزارتر جلوه شون بیشتر.

بعضیا انقدر خوبن که اگه همه ی دنیا جلوشون صف بکشه که بد باش... بد نمیشن، اونا همون کسایی هستن

 که همه ی عالم میخواد صغیرشون کنه اما کبیرن

همه ی عالم میخواد اسیرشون کنه اما امیرن

زنده باد بال خدا...

 

و این غزل که تاثیری است از امیر در نوجوانی من:

 

چون پلنگی پیر ، ترسان چشم ولرزان گام ها

می خزم از سربلند صخره ها در دام ها

 ناامید از ماه عمری پنجه بر شب میزدم

مثل مردان عرب در حسرت قطام ها

 قله را امشب به شوق مرگ بالا میروم

گم شود بگذار نامی دیگر از گمنام ها

 بعد از این شاید بروید تاکی از خاک تنم

بعد از این شاید بجوشد خون من در جام ها

 شاید از کاشی کاشان رگ به رگ جاری شوم

با امیران و کبیران بر تن حمام ها

آبی فیروزه های فین گواهی می دهد

سرخی خون رگم را در شب اعدام ها 

بی گمان میپرورد انگور نیشابور ، باز

راست چون عطارها و مست چون خیام ها

 من به ننگ مست مردن راضیم ، خنجر بکش!

خط مزن نام مرا از جرگه ی بدنام ها

زنده باد

بابا رو ببوسین

 

آبی فیروزه های فین گواهی می دهد...

سلام

من فردا و پس فردا(شنبه و یکشنبه) در اصفهان خواهم بود. اصفهان برای من شهر غریبه ای نیست.(اگر جسارت نباشد دلم می خواهد به شهر غریب بگویم غریبه) به مهمانی نه. به دیدار می روم.ضمنآ تا این لحظه که برای شما می نویسم بناست در این دو روز(شب) برنامه ی هشت بهشت را در سیمای اصفهان اجرا کنم.

و اما

ممنونم از پیگیری و دقت نظر شما نسبت به من و برنامه ی کافه سپید.

تاریخ پر از آدمای کوچیک و بزرگه. پر از آدمای خوب و بد...

دوشنبه ی پیش رو در کافه مان با یکی از بزرگترین های تاریخ مملکتمان خواهیم بود.

برای من،نه! برای کافه سپید هم نه! برای خودتان هم که شده این دوشنبه به کافه سر بزنید.

زنده باد

بابا رو ببوس از طرف من


تغییرات

سلام به همه

خدا قوت.

روزهای شلوغی داشتم. اثاث کشی و تغییر محل که برحسب اتفاق با تغییراتی در "کافه سپید" همزمان شد. طبیعیه که در روزهای گذشته خیلی از کارهای مهم من مثل حضور موثر در وبلاگ انجام نشده باقی موند. امیدوارم ببخشید. کافه سپید این هفته  رو که به شما بدهکار بودیم فردا ببینید. حدود همون ساعت شیش، همون شبکه ذو.

برنامه از این به بعد در دکور مجزا و شرایط مناسب و متناسب تر نسبت به گذشته پخش خواهد شد. فکر می کنم شما هم بیشتر از قبل بپسندید. در نوع تصویربرداری، کارگردانی تلویزیونی، کیفیت فنی و هنری و دیگر موارد تغییراتی در برنامه ایجاد خواهد شد که از نظر من همه مثبت هستند. امیدوارم همراهی و محبتتون رو همچنان دریغ نکنید.

از بین تغییراتی که گفتم فقط عوض شدن روز پخش برنامه موقتی است.

باباهارو ببوسین

زنده باد

آرزو کن! خدا عاشق برآورده کردن آرزوهای خوبه

سلام

ممنونم از محبت هاتون. امشب اخلالی کوچک در آغاز برنامه کافه سپید پیش اومد. به این علت از شما عذرخواهی می کنم.

این متن قرار بود پلاتوی آغازین برنامه باشه که نشد. امیدوارم با تلاش بیشتر بتونیم به اهداف این برنامه نزدیک تر بشیم.


فکر کن تو خسته ترین غروب عمرت، آخرای غربت پاییز، نشستی کنج از همیشه غریبه تر خونه ت.

نه صدایی میاد... نه پنجره ای بازه...

فکر کن مثل این روزای جنگلای تنهای شمال بغض داری. مثل این شبای ساحل خلوت  جنوب، تلخی.

نه صدایی میاد... نه پنجره ای بازه...

فکر کن از ته دل میخوای غر بزنی. دلت میخواد از عالم و آدم طلبکار باشی، دوست داری یه چیزی رو بهونه کنی و همه چیزو بهم بریزی. اما...

نه صدایی میاد، نه پنجره ای بازه...

فکر کن به خودت بگی سکوت که ابدی نیست! آخه پنجره رو ساختن برای باز شدن!

فکر کن بری که بازش کنی...نه...نه... فکر نکن...آرزو کن!

آرزو کن بری که بازش کنی. بری که سکوت رو بشکنی.

آرزو کن سکوتت رو نه هیاهوی شهر... نه حتی همهمه ی جنگل یا خروش موج دریا که صدای یه ساز بشکنه.

آرزو کن سازش ایرانی باشه و ببین حتی آرزو کردنشم حالت رو خوب میکنه.

یه روزی میاد که همه ی غروبا شاد، همه ی سکوتا شکسته، همه ی سازا کوک و همه ی پنجره ها باز باشه.

آرزو کن! خدا عاشق برآورده کردن آرزوهای خوبه.

زنده باد بال خدا...

بابا ها رو ببوسین

زنده باد