سهم من از زندگی همان آسمانی ست که ستاره هایش را دانه دانه به نخ کشیده ام تا شمارش کنم روزهای رفتنت را.
چقدرسیاهی شبش را عاشقم که باسخاوت تنهاییهایم را در آغوشش بنهان می کند.
یادت هست زیر نورماه به آسمانی بودن عشقت قسم خوردی و سوگند یادکردی ستاره ای شوی برای تابیدن به شبهایم؟
تو رسالتت را به بایان بردی.
من هم برایت انقلاب عشق به با کردم و همچنان درشعور شب یاد تو را برسه می زنم.